dateperma
 
نويسندگان
لینک دوستان
لينكي ثبت نشده است
عضویت
نام کاربری :
پسورد :
تکرار پسورد:
ایمیل :
نام اصلی :
آمار
امروز : 31
دیروز : 13
افراد آنلاین : 1
همه : 9590
پيوندهای روزانه
چت باکس

روزي كچلي وارد ارايشگاه شد و همه به او خنديدند . ناگهان متوجه شد كه فردي شروع به گريه كردن ميكند . همه خنده هايشان تمام شد و ان مرد هم به گريه اش پايان داد. فرد كچل آب خورد ولي تصميم گرفت بنشيند تا در فرصتي مناسب از اون بپرسد كه علت گريه اش برخلاف خنده ي بقيه چه بوده است. فرد كچل نشست و منتظر ماند و منتظر ماند تا افراد يكي يكي رفتند و به فرد گريه كن نزديك شد. خواست از او بپرسد كه علت گريه اش چيست كه ديد حيف است انقدر سريع مطلع شوم . كمي با خود فكر كرد كه چگونه بحث را آغاز كند . از او پرسيد هواي بسيار خوبي است مگر نه ؟ آن مرد هيچ جوابي نداد . چند دقيقه منتظر ماند و كم كم ارايشگاه دوباره شلوغ شد و افراد زيادي وارد شدند ولي ان مرد با اينكه نوبتش گذشته بود حتي تكان هم نخورد و حتي خارج هم نميشد و بي صدا يك گوشه نشسته بود. كمي كه گذشت مرد يكهو زد زير گريه و ايندفعه فرد كچل به او گفت كافيست بمن بگو مشكل چيست من ميتوانم كمك كنم . مرد غمگين با صدايي بسيار آشنا شروع كرد به حرف زدن . گفت من زنم و دو پسرم را كشته ام و آنهارا در اطراف اينجا دفن كرده ام . مرد كچل كمي ترسيد و آب دهانش را قورت داد و به ادامه صحبت گوش كرد . مرد غمگين ادامه داد : من خودم كچل هستم و تنفر ديگران از بي مويي من باعث شد انقدر وحشي شوم و دست به كشتن افراد بزنم. چند دقيقه گذشت ، هيچكس هيچ چيزي نميگفت . كسي ديگر زنده نبود . حتي آن مرد غمگين هم ناگهان از زير كتش خون شروع به سراريز شدن كرد. مانند ارايشگر و ديگر افراد . فرد كچل كه براي مرد غمگين اعترافاتش را گفته بود مجبور شد ان را هم بكشد . ...

امتیاز:
 
بازدید:
[ ۹ تير ۱۳۹۸ ] [ ۰۹:۰۹:۱۳ ] [ datewanted ]
ارسال نظر
نام :
ایمیل :
سایت :
آواتار :
پیام :
خصوصی :
کد امنیتی :
[ ]
.: Weblog Themes By limoblog :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
موضوعي ثبت نشده است
پنل کاربری
نام کاربری :
پسورد :
لینک های تبادلی
فاقد لینک
تبادل لینک اتوماتیک
لینک :
خبرنامه
عضویت   لغو عضویت
امکانات وب